محل تبلیغات شما



به یاد دارید گفته بودم احساسات ما همان مهم ترین چیز در زندگی برای ما هستند؟ فیلسوفی می گوید (به گمانم نیچه) اگر آینه ای حقیقت نما در برابر انسان ها می گذاشتید همه پا به فرار می گذاشتیم. به عبارتی همه ی ما داغان تر از آنیم که فکر می کنیم. گاه از طریق احساس همدلی با دیگران که ممکن است قهرمان هایی خیالی باشند، حسی غیرحقیقی ما را فرا میگرد و نگاهی متفاوت و توهم زا نصیب مان می کند. این شخصیت ها همان قهرمان ها و ابرقهرمان های داخل داستان ها هستند.
اگر از من بپرسید نشانه یک فیلمنامه خوب چیست قطعا خواهید شنید که فیلمنامه ای که خوب دیالوگ بگوید. یعنی به تو اطلاعات دهد. باعث پیشبرد داستان شود. حس ها را درجه بندی کند و در ریتمی متناسب با داستان به کلمات تبدیل شود. تیزهوشانه!!!! و شاداب باشند. برای درک بهتر موقعی را در نظر بگیریم که فردی آشنا از ما سوالی می پرسد. حال قدم بعدی، فرض کنید که زمان ایستاده و تا موقعی که شما جوابی در خور با حس و حالتان، پیدا نکرده اید قصد ادامه ندارد.
همیشه سریال هایی در مورد جاه طلبی افراد را دوست داشته ام. از وایکینگ ها تا بریکینگ بد. از رگنار و آیوار تا هایزنبرگ. در دنیای واقعی هم کم از این افراد نیست. هیچکاک. استاد بداخلاق سینما نمونه بارزی بوده. مردانی که قدرت جذب جاه طلبی آن ها بر قدرت دفع اخلاق و رفتارشان می چربد. کسانی که گاهی به آن ها فکر میکنیم شاید بگوییم بدبخت نزدیکانش چه زجری از دستش خواهند کشید. اما این بار میخواهم شخصیتی به شما معرفی کنم که هم خوش اخلاق است و هم جاه طلب.
سینا - ۴۲ ساله- تنها - تراس طبقه ۱۴ - ناهشیار نه دیگر. نمیگویم. هر چه را خواستیم نداد، انگشت اشاره به سمت هر چیزی نشانه رفتم از جلوی چشمم پنهان کرد. سمت هر چیزی که دویدم در نظرم دورتر و دورتر می شد. نفس هایم پاهایم را دیگر یاری نمیداد. نشستم روی زمین. اشک های پر حرارتم روی گونه ی سردم میلغزید و روی خاک مینشست. تار میدیدم. نمیدانم چرا صدای خنده اش هم بلند تر شد؟! سر به زیر بردم. تا زانوهایم رسید.
در همین ابتدا باید بگویم این فیلم از آن هایی نیست در سبکه های اجتماعی تبلیغاتش را ببینید. حتی ضعف هایی که دارد باعث می شود توسط منتقدین هم به مردم معرفی نشود. اما من به شما توصیه میکنم بخاطر صراحت بیان و ایده آن، تماشا کنید. پس قاعدتا در این نقد حرفی از جریانات داستان زده نمی شود و دنبال کردن آن را به عهده مخاطب خواهیم گذاشت. با مقدمه ای شروع خواهم کرد . این روز ها اتفاقات هیجان انگیز اطراف ما به کمترین حد ممکن رسیده است.
خودم را میشناسم زمانی که چیزی بسیار تاثیرگذار مرا به خود درگیر میکند. اثری زیبا، که گاهی احساس میکنم خلق اینجور زیبایی هایی از توانایی بشر خارج است.بدنم واکنش هایی با توجه به ژانر آن انجام میدهد. وقتی موضوع عاشقانه باشد، دل درد میگیرم و گرسنه ام میشود. زمانی موضوع انسانی باشد، اشک در چشمانم حلقه می زند. زمانی که معمایی باشد و به حل آن نزدیک شوم، پاهایم تکان میخورد و هر لحظه شدت آن بیشتر می شود. اگر پر از خشونت و درگیری باشد(که البته خشونت در قالب تصویر
وست ورلد سریالی اقتباسی از فیلمی با همین نام به کارگردانی مایکل کرایتون است. کرایتون را بیشتر با پارک ژوراسیک میشناسیم تا دنیای غرب. از جذاب ترین سریال هایی است که تا به حال دیده ام. ایده فوق العاده ی آن باعث شد که هر قسمت آن، من را برای تماشای قسمت بعدی تشنه تر کند. دنیایی ساخته شده توسط انسان ها که دوباره به دست نسل بعدی می افتد. سریال پر از استعاره و کنایه است. دکتر فورد میگوید می دانی ما با نئوتندرال ها چکار کردیم؟ آن ها را خوردیم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مسیحیت-chiristian امیرعلی